طبري و علوم قرآني (2)
طبري و علوم قرآني (2)
الف ـ قرائت وتلاوت:
ابوالقاسم ازهري مي گفت:ابوالحسن زرقويه از قول ابوعلي طوماري براي ما نقل کرد:من در ماه رمضان، شبها ـ براي اينکه ابي بکربن مجاهد به مسجد برود و «صلوه تراويح»را برگزار کندـ چراغدار او بودم.در يکي از شبهاي دهه ي آخر ماه رمضان اين مجاهد از سراي خود بيرون آمد و به جاي آنها وارد مسجدش شود از کنار مسجد گذر کرد و...در کنار مسجد محمدبن جرير [طبري]ايستاد.در آن لحظه طبري سوره ي «الرحمن»را در مسجد تلاوت مي کرد.ابن مجاهد مدتي طولاني به قرائت محمدبن جرير گوش سپرد، نگاه برگشت [و به سوي مسجد خود به راه افتاد.]
من به ابن مجاهد گفتم:استاد!مردمي را که در انتظار رفتن تو به مسجد هستند رها کردي و آمدي به آواي قرائت قرآن اين مرد گوش کني؟ ابن مجاهد گفت: دست از اين سخن بردار، فکر نمي کنم خداوند بشري را خلق کرده باشد که بتواند قرآن را بدينگونه قرائت کند.(2)
کتاب وقف وابتداء يا الوقف «که قبلاً آن را گزارش کرديم و طبري آن را با مهارت خاصي تأليف کردـ يکي از قرائن و شواهد تضلع طبري در قراءآت مي باشد که نبايد آن را در چنان عصري دست کم گرفت، چرا که او توانست وقوفي راـ علي رغم وجود اختلافات علماي قرائت در مورد آن ـ در اين کتاب مطرح سازد که مجمع عليها و رهيده از هرگونه اختلاف باشد.(3)
شاگرد او عبدالعزيزبن محمد طبري مي گفت:به خاطر حلاوت و دلچسب بوده تجويد تلاوت طبري، افراد دور و نزديک، آهنگ او مي کردند تا به قرائت و تجويد او گوش فرا دهند.(4)
ب ـ تفسير و ساير علوم قرآني و اسلامي
طبري نه تنها درتفسير مورد ستايش دانشمندان متقدم و متأخر بوده، بلکه راجع به او در تمام علومي که وي بدانها شناخته شده بود به مدح و ثنايش زبان گشودند.
خطيب بغدادي از ابي بکر[بن کامل ـ يا ـ ابن بالويه]آورده که درباره ي طبري مي گفت:«تحقيقاً طبري در جامعيت نسبت به علوم [اسلامي]درميان معاصرانش بي همتا،و نيزحافظ قرآن، آشنا به قراءآت، بصير و بينا نسبت به معاني، فقيه در احکام قرآن، دانا به سنن و طرق آن، آگاه نسبت به طرق صحيح و سقيم، و آشنا به ناسخ و منسوخ، عارف به اقوال صحابه و تابعين و پيشينيانشان، عالم به مسائل حلال و حرام، آگاه به ايام و اخبار مردم و ...بوده است. (5)
عبدالعزيز طبري در باره ي او گفته است:«طبري به سان يک فردکارآمد در قرائت بود که جز قرائت قرآن با فن ديگري آشنايي به هم نرسانده، و مانند محدثي بود که صرفاً در حديث تخصص داشته، و چون فقيهي بود که داراي تخصص در فقاهت بوده، و همچون يک نحوي متضلعي بود که فقط در نحو مهارت به دست آورده، و در حساب همانند عالم حاذقي بودکه تنها در علم حساب آشنايي عميق داشته است.وي داناي به عبادات، و جامع علوم دانشها بوده است.و اگر کتابهاي او را در کنار کتابهاي ديگران قراردهي [و به ارزيابي آنها بپردازي]براي کتابها و آثار او مزيت و برتري نسبت به کتابهاي ديگران را [به خوبي]مي يابي.(6)
و چنان که خواهيم ديد ابن سبکي درطبقات الشافعيه و دانشمندان ديگر در کتابهاي خود در ستايش از شخصيت علمي و معنوي طبري به هيچ وجه دريغ نکرده اند، بلکه فزون از حد معمول وي را در جهات مختلف ستوده اند.
ثعلب و ديگران درباره ي طبري سخنها گفته و او را ستايش ها نموده اند که جهت رعايت اختصار از ذکر آنها خودداري مي گردد.(7)
آثاري مستقل درباره ي طبري
-قفطي که در انباه الراوة مي گويد :«کتابي در سيره طبري به نام التحرير في اخبار محمدبن جرير نگاشته که کتابي است ممتع، ليکن اين کتاب مانند پاره اي از کتب ديگر او از بين رفته است.(8)
-ابوبکربن کامل که داستانها و گزارشهاي مربوط به طبري را مسقلاً در کتابي آورده است.
-عبدالعزيزبن محمد طبري که او نيز چنين اثري دارد، و ياقوت حموي در ترجمه ي احوال طبي درکتاب معجم الادباء از اين دو کتاب بهره ي فر اوان ـ بيش از همه مصادر ديگرـ برده است.(9)
-ابوالحسن احمدبن يحيي بن علي بن يحيي بن ابي منصور منجم که کتاب المدخل الي مذهب الطبري و نصره مذهبه را تأليف کرده است.(10)
نويسندگان ديگر نيز در لابه لاي کتب خود گزارشهاي مفصلي درباره طبري دارند که معروفتر از همه ي آنها کتاب معجم الادباء ياقوت حموي و تاريخ بغداد خطيب بغدادي و جز آنها است.
طبري و جامع البيان عن تأويلي آي القرآن
طبري درکتاب تاريخ الامم و الملوک يا تاريخ طبري عنوان جامع البيان عن تأويل اي القرآن را براي کتاب تفسيرش ياد مي کند.(11)
بنابراين بايد گفت نام و عنوان کامل و صحيح کتاب تفسيرطبري جامع البيان عن تأويل اي القرآن مي باشد.و لذا دانشمندان متقدم و نويسندگان پيشين، شايد از آن رو که تاريخ الامم و الملوک طبري را در اين قسمت نديده اند، و يا کتاب تفسير او را با انتساب به نام مؤلفش ياد کرده اند، ازاين کتاب با عنوانهاي تفسير ابن جرير،تفسير محمدبن جرير، تفسير الطبري و امثال آنها نام مي برند.
حتي چلبي در کشف الظنون درحرف «جيم»ازتفسير طبري با نام جامع البيان ... گزارشي ندارد (12)بلکه در حرف «تاء»ذيل عنوان تفسير ابن جرير اين کتاب را مي شناساند.(13)اسماعيل پاشا نام نادرستي از تفسير طبري ذکر کرده و گزارش کوتاهي درباره ي آن دارد.(14)اکثر نويسندگان ترجمه ي احوال طبري، کتاب تفسير او را به نام و عنوان خود او اضافه کرده و بدو منتسب داشته اند.(15)درديباچه تفسيرطبري عباراتي ديده مي شود که شايد بعداً طبري عنوان جامع البيان عن تأويل اي القرآن را از لابه لاي آن استخراج کرده است.(16)علاوه براين در تفسير طبري چه در مقدمه و چه در اصل تفسيرـ در اکثر قريب به تمام مواردـ عنوان «البيان»در مواضع اندکي، و يا عنوان «بيان»دراکثر مواضع و نيز واژه ي «تأويل»به کار رفته است:
-القوال في البيان عن اتفاق معاني اَي القرآن.
-بيان کون فصاحه القرآن معجزه. (17)
-بيان کون الله لا يخاطب بما لانفهمه.(18)
-بيان ان احدي الکلمتين من الرحمن الرحيم لا تغني عن الاخري من وجهه الاثر.(19)
-بيان فساد من زعم ان العرب لاتعرف الرحمن.(20)
-القول في «تأويل»اسماءالقرآن و سوره و آيه.(21)
-القول في «تأويل»الاستعاذه تأويل قوله:اعوذ... .
-القول في «تأويل»قوله:العالمين.(22)
و سرانجام در تفسير سوره هاي آخر قرآن:
-بيان الدليل العقلي علي الوجدانيه.
-القول في «تأويل» قوله جل ثناءه و تقدست اسماءه: قل اعوذ برب الناس... . (23)
با توجه به مطالب مذکور، اين تفسير شايسته ي احراز عنوان جامع البيان عن تأويل اَي القرن بوده است.
تفسير طبري به نام جامع البيان في تفسير القرآن به صورت دوره ي کامل سي جزء در دوازده مجلد در مطبعه ي اميريه بولاق مصر به سال 1329 ه.ق به طبع رسيده،همين چاپ به سال 1400 ه.ق از طريق افست به وسيله ي دايرالمعارف تجديد شده است.و نيز با تحقيق محمود شاکر و احمد شاکر پانزده جزء آن با تصحيح انتقادي به وسيله دايرالمعارف مصر طبع و منتشر گرديده و ناتمام مانده است.درمصر، سي جزء در دوازده مجلد در 1373ه.ق تحت اشراف احمدسعد علي به طبع رسيده است.
ستايش علما و مفسران از تفسير طبري
*ابوحامد احمدبن طاهر اسفرايني فقيه مي گويد:هرگاه کسي سفر به چين را در پيش گيرد تا به کتاب تفسير محمدبن جرير دست يابد رنج سفر او را نبايد فراوان تلقي کرد.(25)
*ابوبکراحمدبن علي خطيب بغدادي در ستايش خويش نسبت به طبري وتفسير او سخنن بلندي آورده و تفسير او را ستوده و در مدح آن تا منتهاي درجه دم زده است.(26)
ستايش ابوبکربن خطيب از طبري وکتابهاي او به اينجا مي رسد که مي گويد: او راکتابي است مشهور در تاريخ ملتها و حکمروايان و پادشاهان، و کتابي در تفسير که هيچ کسي مانند آن را تأليف نکرده است.(27)
*ابن خلکان درباره ي طبري مي گويد:طبري پيشواي مقتدي براي مفسران در تفسير قرآن بوده است.(28)
*ابوبکر محمدبن اسحاق «ابن خزيمه»مي گويد:بر روي زمين هيچ کسي را [در تفسير]داناتر و آگاه تر از طبري نمي شناسم و تحقيقاً پيروان احمدبن حنبل بر او ستم راندند.(29)
*قفطي نيز به عظمت و غناي تفسير طبري از نظرکثرت فوائد و نکات سودمند آن زبان گشوده و در اين باره چنين مي گويد:[تاکنون تفسيري]عظيمتر و مهمتر، و از لحاظ نکات سودمند، غني تر سرشارتر از تفسير طبري ديده نشد. (30)
*زرکشي مي نويسد:آنگاه محمدبن جرير طبري پراکنده هاي تفاسير را بر مردم فراهم آورد، و آنچه بعيد و به دور از دسترس [يا مشکل]بود نزديک ساخت و آن را اسهل التناول گردانيد.(31)
*نووي در کتاب تهذيب الاسماء واللغات مي نويسد:کتاب ابن جدير در تفسير، احدي مانند آن را [تاکنون]تأليف نکرده است.(32)
*ياقوت حموي به گونه اي گسترده تفسيرطبري را توصيف مي کند و آنگاه مي گويد:«طبري در تفسير خود از حديث مسند همان اندازه که مورد نياز بوده آورده، و از هيچ تفسيري که مورد اعتماد ومعتبر نبوده چيزي درکتاب محمدبن سائب کلبي ومقاتل بن سليمان و محمدبن عمر واقدي ياد نکرده، چرا که اينان از نظر او متهم و مظنون هستند، و خدا بهتر مي داند.اما طبري آنگاه که به تاريخ و سيره ها و اخبارعرب رجوع مي کند از محمدبن سائب کلبي و پسراو هشام از محمدبن عمر واقدي و ديگران در مواردي که بدانها نيازاست و اخذ آن فقط از طريق آنها امکان پذيراست مطالبي را بازگو مي سازد.(33)
سخن دراين است که آيا احتياج مي تواند مجوز نقل دروغ و بازگو ساختن وقايع تاريخي از دروغگويان و متهمان به کذب باشد؟ مگر اينکه بگوييم طبري تا مي توانست ازکساني که به تشيع منسوب بوده اندـ اگرچه موثق و راستگو به شمار مي رفتندـ مطلبي را چه درتفسير خود دريغ مي ورزيدـ پيرو مکتب اهل بيت (ع)بوده و از محدثين شيعه به شماراند.(34)
*شيخ الاسلام!ابن تيميه:که با نوآوريهاي سخيف خود درعقايد و فروع دين بهانه دست آويزي بعدها دراختيار بازي خورده ي استعمار يعني محمدبن عبدالوهاب قرارداد، تفسير طبري را درست ترين کتب تفسيري برشمرده است.(35)
*جلال الدين عبدالرحمن سيوطي درنوع هشتادم کتاب خود طي مناسباتي در چند نوبت از تفسير طبري مي ستايد.(36)
وي دراستثنايي بودن تفسير طبري چنين استدلال مي کند:زيرا طبري در تفسير خود متعرض توجيه آراء و ترجيح پاره اي از آنها بر پاره اي، و اعراب (دستور زبان عربي)و استنباط مي گردد، بنابراين تفسيرطبري بر تفاسير ديگر به خاطر همين جهات فزوني و برتري دارد.(37)
سپس سيوطي سخن نووي در تهذيب الاسماء را به عنوان شاهد مقال خودمي آورد، و مي گويد:قال النووي في تهذيبه:کتاب ابن جرير في التفسير لم يصنف احد مثله».(38)
*نولدکه، در سال 1860 پس از آنکه به پاره اي از اجزاء تفسير طبري دست يافت، گفت:«اگر سراسر اين کتاب در دسترس ما قرار مي گرفت از همه ي تفسير متأخر بي نياز مي شديم، ليکن متأسفانه ظاهراً دوره ي کامل اين تفسير از ميان رفت است؟!اين تفسير مانند تاريخ بزرگ او به صورت مرجعي درمي آمد که آبشخور آن فروکش نکرده و خشک نمي شد و متأخرين اطلاعات خود را در تاريخ از رهگذر آن [يعني تاريخ طبري]به دست آوردند.(39)
*محمد حسين ذهبي که گاهي در نقل اقوال ديگران و همچنين معرفي پاره اي از تفاسير گرفتار اشتباهات غير قابل اغماض مي باشدـ مي گويد:«آنچه طبري در کتاب تفسير خود از اقوال و آراي مفسران پيشين فراهم آورده، و مطالبي از مکتبهاي تفسيري ابن عباس ابن مسعود و علي بن ابي طالب (ع) و أبي بن کعب براي ما بازگو ساخته، و از فرآورده هاي ابن جريح و سدي و ابن اسحاق ديگران بهره برده اين تفسير را به صورت بزرگترين و مهمترين کتبي درآورده که به عنوان تفسير به مأثور تأليف شده اند».(40)
*فرغاني در مقام توصيف تفسير طبري گفته است:«هرگاه دانشمندي مدعي گردد از درون اين کتاب ده کتاب را مي تواند بپردازد که هريک از آنها حاوي دانشي مستقل و جداگانه و کتابي شگفت و سرشار باشد، مي تواند به انجام چنين کاري توفيق يابد».(41)
آيا با ستايش علما مجال خرده گيري هست
طبري تمام فرصتهاي عمر را در اختيار علم قرار داد تا توانست بخشي از آن را آنچنان نصيب خود سازد که مورد رشک شيفتگان علم و دانش قرار گرفته و از خوان گسترده ي معلوماتش همه ي پويندگان دانش دستگاه گوارش دانشجويي و کنجکاوي علمي خويش را تغذيه کرد و در جهت جولان در عرصه پهناور حقايق نيرو گيرند.
طبري مي کوشيد درهرلحظه اي از لحظات عمرش با رفتار سنجيد و حکساب شده اش از همه ي مردم ممتاز باشد آنگاه که مردم از هر راهي براي رسيدن به حظام دنيوي سود مي جستند، و به هر وسيله اي چنگ مي انداختند تا بر نردبان جاه و منصب دست يافته و بر بام مقدم ناپايدار جاي گرفته و حس جاه بازگي دنيازدگي خود را ارضا نمايند، طبري از اينگونه مناصب ـ همانگونه که از مال و حطام دنيوي ـ سخت فاصله مي گرفت، چرا که او:
-ازنظر مقام و منصب به تدريس و تعليم قناعت کرده و به داشتن منصب استادي مباهي بود.
-ازنظر مال به فرآورده هاي علمي و آثار و تأليفات و برخورداري از شاگردان جوياي عمل، خوش و راضي بود.و منصب تدريس و اشتغال به تأليف و اندختن علم را به جاي مناصب ديگر و اشتغال به مال اندوزي گزين کرده بود.
متأسفانه آن مجال و فرصتي را که بتوان شخصيت علمي طبري را ارزيابي کنيم در اختيار نداريم، به ويژه که مطالعه ي آثار مکشوف وي احياناً ناشناخته ي او زماني به ظرفيت يک عمر را مي طلبد تا در فهم و درک آثارش توفيق يابيم، به خصوص که اين بي بضاعت را نرسد بردانشمندي خرده گيرد که نيمي از يمِ آثارش را حس نکرده و بر گستره ي اطلاعات و معلومات سرشارش نگاهي نافذ ندوخته است.
ما در اين وجيزه بر گوشه هايي از کتاب عظيم و سترک تفسيرش نيم نگاهي داريم که دانشمنداني فرزانه مي بايد آن را از گزارشي کامل تر برخوردار سازند.
نگاهي بر پاره اي از تفسير طبري
*شيخ طوسي (رضوان الله عليه):اين دانشمند بزرگ طي گزارشي انگيزه خود در تدوين تفسيرالبيان الجامع لعلوم القرآن مي نويسد:ديدم دانشمندان اسلامي که به تفسير قرآن پرداختند عده اي با فراهم آوردن همه ي معاني قرآن و استيعاب و فراگير بودن سخنانش نسبت به تمام فنون قرآن و تفسير مربوط به آن کتابشان را گرفتار اطاله ساخته و گفتارشان را به درازا کشاندند، مانند طبري و ديگران... .(42)
در اين بين مي بينيم که شيخ طوسي از طبري فقط از آن جهت در مورد «جامع البيان»از او انتقاد مي کند که گزارشهاي تفسيري خود را طولاني [و ملال آور]برگزار کرده است، ليکن شيخ طوسي ازجهات ديگر از کتاب او خرده گيري نمي کند و بايد گفت دست کم راجع به اين جهات درمقدمه تفسير خود سکوت ورزيده است.
طبري و مسئله معربات در قرآن
الف.استشهاد به آيه هاي قرآن
ب.ملازمه ي سبک قرآن و تک واژه هاي آنطبري
-واژه هايي از قبيل «کفلين»، «ناشئه»، «اوبي» و «قسوره» حبشي معرفي شده اند.
-قريش گفتند:چرا قرآن بر مردي عجمي و عربي نازل نشد؟ خداوند متعال در پاسخ آنها فرمود:«لقالوا لولا فصلت آياته اعجمي و عربي قل هو للذين آمنوا و هدي و شفاء»(فصلت/44).
[طبق روايت اخير]خداوند پس از نزول اين آيه در قرآن از هر لغت و زبان، واژه اي را آورده که از جمله «حجاره من سجيل»است، و سعيدبن جبير گفته است:«سجيل»فارسي است که از «سنگ» و «گل» تعريب شده، و طبق حديث ابي ميسره و ديگران، در قرآن از هر زبان، لغت و يا لغاتي وجود دارد.(44)
ج.تأويل طبري درباره گفتار پيشينيان
کساني که با ياد کردن اين روايات مي خواهند وجود معربات را در قرآن اظهار کنند سخنشان با ادعاي ماـ مبني بر عدم وجود معربات در قرآن کريم ـ منافاتي ندارد!زير مدعيان وجود معربات در قرآن مي گويند امثال واژه هايي ـ راکه آنها را روايات به عنوان لغات حبشي خاطر نشان ساخته اندـ قبل از نزول قرآن عربها با آنها سر کار نداشتند و بدانها تکلم نمي کردند و با آنها آشنايي نداشتند تا بگوييم برخلاف ادعاي ما سخن گفته اند.فقط اينان گفته اند:اين لغت به زبان حبشي معني اش چنين است، يا فلان لغات به زبان عجمي داراي چنان معاني است، ليکن منکر آن نيستند کلمات و واژه هايي ديده مي شود که همه نژادها و امتهاـ که به زبانهاي گوناگون تکلم مي کنندـ در گفتگوي با پاره اي از اين واژه هاي متفق هستند...و معني اين سخن که در قرآن از هر زبان وجود دارد با ادعاي ما مبني بر عدم وجود لغات غيرعربي در قرآن ناسازگار نيست.(45)
د.تجشم هاي طبري در استدلال
آنگاه طبري پس از آنکه نظاير و امثالي براي بيان خود ياد مي کند، مي گويد: «خدا بهتر مي داند در قرآن از هرزبان لغاتي آمده است که تلفظ عرب و غير عرب در رابطه ي با آنها همسان بوده، همانند يکديگر به آنها تکلم کرده و معاني همساني را از آنها استفاده مي کنند.روا نيست ما بپنداريم فردي ـ که داراي فطرتي سليم و معترف به کتاب خدا است و قرآن را قرائت کرده، و حدود آن را بازشناخته است ـ بر آن است که:بخشي از لغات قرآن فارسي، نبطي، عربي، حبشي و...است با وجود اينکه مي داند خداوند در قرآن کريم کتاب آسماني مسلمين را «قرآن عربي»مقرر و معرفي کرده است...».(47)
و بالاخره طبري با تکرار سخن و اطنابي فرساينده، خود را به رنج وامي دارد تا هر شبهه اي که شائله ورود واژه هاي دخيل وغيرعربي در قرآن کريم از رهگذر آن به هم مي رسد برطرف سازد، و با اطميناني که ـ با توجه به ادله اش ـ سزا نبود دراعتقادش فراهم آيد وجود الفاظ غير عربي و کلمات دخيله و به عبارت ديگر:معربات را در قرآن کريم قاطعانه مورد انکار قرار مي دهد.
خرده هاي وارد برطبري در اين باره
هر زباني درميان هرملتي خصوصيات و ويژگيهاي خود را حفظ مي کرد، و خواه و ناخواه پاره اي از لغات ديگران را نيز پذيرا بود.چنان که اين مطلب بر هيچ محققي در زبان شناسي مخفي نيست.
زبان عربي با ورود شماري از لغات ـ ولو درحد چشمگيرـ عربيت خود را از دست نمي دهد، چنان که همه ي زبانهاي مختلف جهان، از زبانهاي بيگانه تعداد بسياري از لغات را پذيرفته و مع الوصف عنوان آن زبان با نفوذ اين لغات در آن، دگرگوني نيافت.في المثل زبان فارسي از ديرباز تاکنون لغات فراواني از زبان عربي و آذري و حتي اروپايي را در خود راه داده که مي توان گفت حتي در پاره اي از موارد نيمي از لغات اين زبان را واژه هاي بيگانه تشکيل مي دهد، ليکن مع الوصف آن را زبان فارسي مي نامند.
بنابراين وجود شماري از لغات بيگانه و معرب ـ هرچند متعدد، ولي اندک ـ در قرآن عربيت آن را از ميان نمي برد، و قرآن شايسته آن است که به «عربي» توصيف شود و وجود اين نوع لغات در آن مانع عربي بودن آن نيست.
علاوه بر اين بايد توجه داشت لغاتي که در قرآن کريم به عنوان «معربات» معرفي شده اند لغاتي نيستند که همزمان با نزول قرآن تازه از راه رسيده باشند، بلکه سالها و حتي احياناً قرنها اين لغات در ميان عربها عمري را پشت سر نهاده و به صورت واژه هاي بومي عربي درآمده که جهل به تلفظ و معني آنها به مثابه ي جهل به لغت عربي خالص بايد تلقي مي شد.
طرفداران عدم وجود معربات در قرآن
محمدبن ادريس شافعي، ابوعبيده، قاضي ابوبکربن طيب در کتاب التقريب خود، ابوالحسين بن فارس لغوي»ابن فارس، و ديگران که طبري نيز در زمره ي آنها به شمار است.
شايد طبري از شافعي درکتاب الرساله اش در باب «البيان الخامس»و نيز ابي عبيده، اثر يافته است، چرا که شافعي در همان باب کتاب ياد شده گفته است:درعلم و دانش ديني کساني زبان به سخن گشودند که اگر از برخي سخنان خودداري مي ورزيدند سزاتر مي نمود، و براي مصونيت آنها مناسبت تر به نظر مي رسيد.يکي از آنان مي گفت:«در قرآن واژه عربي و عجمي وجود دارد»درحالي که خود قرآن به اين حقيقت رهنمون است که در کتاب خدا چيزي جز به زبان عربي وجود ندارد.و قائل اين سخن [که در قرآن واژه هاي غيرعربي وجوددارد]کسي است که اين سخن را از روي تقليد پذيرا گشته، و درباره ي اين مسئله و مسائل ديگر از پي دليل نرفته. (48)
ابوعبيده ـ آنگونه که ابن فارس از او نقل کرده ـ مي گويد:قرآن به زبان عربي روشن و عاري از ابهام نازل شده، بنابراين اگر کسي تصور کند در قرآن [واژه هايي]غيرعربي وجود دارد گستاخي کرده و گفتار سنگين و نه در خور واقع بر زبان رانده...اين توهم احياناً براي کسي پديد مي آمد که عرب از آنروز از آوردن سخني به مانند قرآن احساس ناتواني کرده چون قرآن همراه خود لغاتي را حمل مي کرد که عربها را بدانها آشنايي نبوده پيدا است که اين نتيجه نادرست است، و اگراين نتيجه درست مي بود يعني قبول مي کرديم ناتواني عرب در هماوردي با قرآن معلول عدم آشنايي آنها با لغاتي بود که در قرآن وجود داشت و آنان با آنها مأنوس وآشنا نبودند،براي نظريه ي کسي که قرائت قراني را درنماز به زبان فارسي تجويز مي کند وجه معقولي متصور نبود، زيرا قرائت حمد يا سوره در نماز به زبان فارسي ترجمه اي فاقد اعجاز به شمار است، و اگر چنين کاري در نماز روا باشد بايد قرائت نماز با تعابير موجود در کتب تفسيرنيزجايز باشد، امامي دانيم که احدي قائل به چنين رأيي نيست. (49)گفتار شافعي از آن جهت مردود است که طبق بيان گذشته وجود پاره اي ازلغات دخيله در قرآن، آن را از عربيت خارج نمي سازد، و تفصيل اين بيان گذشت.
سخن ابوعبيده به مراتب از سخن شافعي سست تر است، زيرا ابوعبيده حتماً تصور مي کرد معربات قرآن همزمان با نزول آن تعريب شده اند، در صورتي نتيجه اي را که ابوعبيده ياد مي کند مي توانيم بپذيريم که بگوييم عربها در زمان نزول قرآن با اين لغات وکلمات دخيله آشنايي نداشتن و اين لغات همراه نزول قرآن تازه از راه رسيده بودند!درحالي که مي دانيم سالهاو قرنها عربها پيش از نزول قرآن کريم با اين لغات و مفاهيم آنها در دوران جاهليت سر و کار داشتند و در اشعار و دواوين و محاورات روزمره ي آنها به کار مي رفت. علاوه براين طبق نظر ابي عبيده بايد اعجاز قرآن کريم را در تک واژه هاي آن جستجو کرد، درحالي که اين نظريه را همه ي دانشمندان مردود مي دانند.
ضمناًً جاي يادآوري است:ابوحنيفه از کساني است که از وي نقل شده قرائت نماز به زبان فارسي صحيح است، ليکن صحيح اين است که او از اين نظريه بازگشته بود.
طرفداران نظريه ي وجود معربات در قرآن
الف ـ به زبان سرياني:«الطور» به معني کوه مي باشد.
ب ـ به زبان عبري:«هدنا»در«انا هدنا اليک» به معني «تبنا= به سوي تو بازگشتيم»و نيز «طه» به معني «يا رجل = اي مرد» و «اليم» به معني «مؤلم =درآور»مي باشد.
ج ـ به زبان رومي:«قسط و قسطاس» به معني عدل و نيز «رقم» به معني لوح است.
دـ به زبان فارسي:«سجل»به معني کتاب و نامه و نوشتار و نيز «استبرق»به معني ستبر و «سجيل»به معني «سنگ و گل» آمده است.
ه ـ به زبان اهل مغرب:«مهل»به معني دُرد روغن و نيز «يصهر» به معني پخته مي شود.و «اناه» در «ناظرين اناه» به معني پخته شدن آن. و «أب»به معني «گياه خشک بريده شده =حشيش» مي باشد.
وـ به زبان هندي «سندس»به معني پوشش و پارچه نازک است.
زـ به زبان يوناني:«السري» به معني نهر کوچک مي باشد.
ح ـ به زبان حبشي:«مشکوه» به معني سوراخ ناگدازه اي که چراغ بر وي نهند (50)و يا شيشه چراغ و نيز «الدري» به معني مضيئي و روشنايي آفرين.و نيز «ناشئه» که ابن عباس گفته است «نشأ»يعني از شب برخاست.و «کفلين»به معني «دو چندان»و «قسوره» به معني شير مي باشد.
ط ـ به زبان نبطي:«سينين» به معني خوش و نيکو است.
ي ـ به زبن قبطي (مصري کهن)«الآخره» در «المله الآخره» به معني «اولي =ملت و امتي پيشين» است، و قبطي ها الآخره را بر الاولي را بر الآخره اطلاق مي کردند و نيز «وراء» در «ورائهم ملک»به معني پيش رو و نيز «اليم»به معني دريا و «بطائنها» به معني ظواهر و رويه هاي آن مي باشد.(51)
اينها نمونه هايي چند از لغاتي است که به عنوان معربات قرآن کريم در مصادر مختلف معرفي شده اند و با اختلاف سيري که در منشأ و ريشه ي آنها ديده مي شود ميان دانشمندان بزرگ در ميان دخيل بودن آنها نسبت به زبان عربي کمترين اختلاف وجود ندارد.
اما طبري بدن اينکه سند تاريخي براي اثبات نظريه ي خود ارائه کند اين گونه نمونه هاي منسوب به زبانهاي ديگر را مصاديق توارد لغوي برشمرده که عرب و فاس و حبشي و يوناني و رومي و هندي و قبطي و نبطي در تکلم به آنها واستفاده ي معاني متوافق از آنها، ناخودآگاه، از ديرباز به توافق رسيده بودند و اصالت اين لغات درعربيت کاملاًً محفوظ مي باشد.
سخن ابن عطيه در اين مقام سزاي ذکر است، وي مي گويد:«...بلکه عربهاي عاريه و تازياني که از خلوص در عربيت از نظر زبان برخوردار بودند، عربي که قرآن کريم به زبان آنها نازل شده احياناً از طريق تجارتها انس و آشنايي نسبت به زبانهاي ديگر بهم رساندند، رحله هاي قريش و کوششهاي مسافران...مجرايي براي آشنايي عرب به زبانهاي ديگر و داد و ستد لغات بوده است.عرب به سراسر اين واژه هاي بيگانه ي وارداتي دلبستگي يافته، و پاره اي از آنها رابا کاستن بعضي از حروف دگرگون ساخته و سنگيني عجمه را از آنها سترده، و آنها را در اشعار و محاورات و گفتگوهاي خود به کار بردند.تا به سان لغات فصيح عربي درآمده [و با زبان عربي خويشاوندي يافتند]، و عربها از رهگذر آنها بيان و گزارش خود را ارائه مي کردند، و قرآن کريم براساس اين حد نازل شد.ازيک عرب نسبت به اينگونه لغات در ناآشنايي به سر مي برد به منزله ي جهل و ناآگاهي صريح او نسبت به لغاتي محسوب مي شد که در زبان ديگران وجود داشت.سخن درست درباره ي ايگونه لغات اين است که آنها در اصل عجمي و بيگانه از زبان عربي بودند، ليکن عربها آن را به کار برده و آنها را به صورت معرب و داراي رنگ و بوي عربي درآوردند.بنابراين لغات يادشده با توجه به تعريب آنها واژه هايي عربي به شماراند.»(52)
علي هذا استشهاد طبري ـ در مورد اصالت لغات مزبور در عربيت ـ به آيه هايي که قرآن را «عربي»توصيف مي کند استشهادي سست و مردود مي نمايد که به نظر نگارنده امثال او را سزا نبود اين چنين فتور و سستي را در آراي خويش پذيرا باشد.
ب.بطلان ملازمه سبک و تک واژه هاي قرآن
طبري کوشيده باتمهيد مقدماتي ميان سبک و اسلوب قرآن و الفاظ و واژگان آن پيوندي از لحاظ عربيت برقرار سازد، ولي ما قبلاً اشاراتي داشتيم که سبک و اسلوب هيچ زباني با نفوذ پاره اي از لغات بيگانه در آن، حيثيت و عنوان خود را از دست نمي دهد و ممکن است سخني داراي سيما و چهره ي خاصي بوده و به عنوان يک زبان صاحب عنوان و نام به شمار آيد و درعين حال شماري از واژه هاي بيگانه در آن راه يافته و رنگ آن زبان را به خود گيرند، چهره و سيماي زبان قرآن چهره اي اصيل درعربيت است و اين امر مانع از آن نيست که اندکي از بسيار لغات بيگانه در آن وجود داشته باشد.
ج.تأويل نارواي طبري در باره ي گفتار پيشينيان
نمي دانيم طبري از کجا استفاده کرده که صريح آراي پيشينيان راـ مبني بر اينکه گفته اند لغاتي آنچنان داراي اصل و اساسي بيگانه است ـ تأويل و توجيه نموده و بگويد:«منظور آنها ترادف و تصادف مي باشد».به نظر نگارنده ي کم بضاعت بعيد مي نمود اين داشنمند که امثوله تاريخ اسلام بشمار است نصوصي را بدينسان آسان و آميخته با تکلف توجيه نمايد.
همان ابن عطيه درمقام خرده گيري از طبري مي گويد:«نظريه ي طبري مبني بر اينکه هر دو زبان [يعني عربي و هر زبان بيگانه]در مورد اينگونه الفاظ [از لحاظ تلفظ و استفاده ي معاني از آنها]هماهنگ مي باشد نظريه اي به دور از حقيقت است؛ بلکه يکي از اين دو زبان،اصل و ديگري غالباً فرع است، اگرچه ما توارد لغات را پذيرا هستيم، منتهي اين توارد و توافق، اتفاقاتي و داراي موارد بسيار نادر مي باشد.(53)
د.اطناب در سراسر تفسير
ابوبکربن کامل ـ يکي از شاگردان طبري ـ آغاز کار تفسير را به سال 270 ه.ق مي پيوندد، ليکن شاگرد ديگر او يعني ابوبکربن بالويه مي گويد:استاد طبري تفسير را ميان سالهاي 283 تا 290 ه.ق يعني حدود هفت سال بر ما املا کرد، اما به نظر مي رسد شروع به املاي تفسير ازسوي طبري به سال 270 ه.ق مربوط است، و در نسخه چاپي صريحاً ياد شده است که قرائت سراسر تفسيرجامع البيان بر طبري در سال 305 ه.ق به انجام رسيد ليکن يقيناً املاي تفسير قبل از املاي تاريخ به سرانجام خود نائل آمد زيرا طبري بسط مقال را در تاريخ خود به تفسيرش ارجاع مي دهد.(54)
باري ـ همانگونه که از پيش اشارت داشتيم ـ طبري به شاگردانش پيشنهاد املاي تفسيري ـ طي سي هزار برگ يعني حدود شصت هزارصفحه ـ را در ميان گذاشت، ولي برعمرشاگردانش رحم آورد!و آن را به سه هزار برگ يعني حدود شش هزار صفحه و به عبارت ديگر به يک دهم پيشنهاد نخست تقليل داد، و برحسب تاريخي که آغاز کار تفسير را در سال 270 ه.ق و پايان آن را از نظر املا و قرائت اين تفسيربوده است که سخت جالب و حيرت آوراست و روي هم رفته بايد بيش از اين بررسيهايي به عمل آيد.
اما آنچه نمي توان در آن ترديد کرد حجم موجود تفسيرطبري است که به علت گستردگي و اطناب سخن تا حدي از نظر مطالعه و بهره وري مهجور مانده و تنها به عنوان يک مرجع در کار تفسير و تدوين آن همواره مورد مراجعه بوده و هست، ليکن مي توان يادآور شد همه ي مطالب آن با چنان حجمي چندان کارساز نبوده و مکرراتي با بسط و تفصيل درآن ديده مي شود که ممکن بود آن را با ارجاع به گذشته فشرده تر سازد.
در مورد نفي معربابت در قرآن ـ اگر کسي با تأمل، بخش مربوط به آن را مورد مطالعه و بررسي قرار دهدـ اين نکته را تاحدي دقيق باز مي يابد و مي تواند آن را به عنوان نمونه ي کارهاي طبري در تفسيرش يک ملاک تلقي نمايد، ملاکي که جوانب مربوط به آن يعني اطناب و تکرار در سراسر جامع البيان منعکس است.
او حتي احتمال را در اين مبحث مبناي يک نظريه ي قاطع قرار داده، و آن را در چهره ي قطع و يقين ترسيم مي کند، و يا اينکه او در مورد لغاتي که عملاً آن را به عنوان «معربات»قلمداد کرده اند مي گويد:نه عرب و نه عجم را مي توان منشأ نفوذ اين لغات در يکديگر بدانيم و نتيجه مي گيرد که از باب «توارد لغات»واژه هاي ياد شده «عربي عجمي، و حبشي عربي، و...» هستند.و خود مي گويد:«بايد براي يافتن منشأ نفوذ اين لغات در زبانها از پي دليلي کاويد که قطع آفرين بوده و هاله هاي شک و شبهه را از چهره ي واقعيت بسترد»، مع ذلک نه تنها از نظر سرگذشت لغات و بحثهاي به اصطلاح «فيولوژي و ايتمولوژي» هيچگونه دليل و برهاني را ارائه نمي کند، حتي دستش از شواهد احتمالي توارد لغات نيز تهي است و هيچگونه دستاويزي جز اطناب و تکرار مثال در اختيار ندارد.ولي علي رغم آن، سخنان بدون دليل و شاهد او سر از يک امر قطعي برمي آورد که در قرآن هيچ لغتي وجود ندارد که حتي در ريشه هاي دور دستش از فضا و حيطه ي عربيت بيرون باشد.و شايد طبري از آنرو که مي ديد براي فهم لغات قرآن به معاجم و فرهنگهاي لغوي بيگانه نيازي وجود ندارد در صدد انکار لغات غيرعربي در قرآن برآمد.
اشتباهي که به لغزش ديگران بارور گشت
اين مطلب مربوط به آيه 114 سوره ي بقره است که خداوند متعال مي فرمايد: «و من اظلم ممن منع مساجد الله ان يذکر فيها اسمه و سع في خرابها اولئک ما کان لهم ان يدخلوها الا خائقين لهم في الدنيا خزي و لهم في الاخره عذاب عظيم»:چه کسي ستمکارتر از آن کسي است که مانع از ذکر نام خدا در مساجد و پرستشگاهها شده و در ويراني آنها مي کوشد، آنان را نشايد جز در حالي که بيمناک اند برآنها درآيند، براي آنها خواري و ذلت، و در آخرت عذابي بزرگ در پيش است.
در باره ي سبب نزول اين آيه اختلاف نظر وجود دارد:
1-گويند:اينان عبارت از روميان هستند که براي جنگ به بيت المقدس روي آوردند و مساعي خود را در تخريب و ويران سازي آن به کار گرفتند، تا زمان عمر که خداوند مسلمين را بر روميان پيروز ساخت، و آنها با ترس و بيم بر آن در مي آمدند.
2-حسن وقتداه گفته اند:منظور آيه عبارت از بختنصر است که بيت المقدس را به ويراني کشاند و نصاري نيز به او در ويران سازي بيت المقدس مدد رساندند.
3-از امام صادق (ع)روايت شده که آيه متوجه قريش مي باشد، آنگاه که آنها مانع ورود رسول اکرم (ص)برمکه و مسجدالحرام شدند.رأي بلخي و رماني و جبائي نيز همين است.
4-اما طبري نظريه ي اخير را تضعيف کرده و گفته است:مشرکين در مکه برتخريب مسجدالحرام همت نگماردند.مرحوم طبرسي اين تضعيف را از آن رو مردود اعلام مي کند که آباداني مساجد به اقامه نماز در آنهابهم مي رسد و ويراني آنها وقتي پديد مي آيد که مردم را از اقامه نماز در آنها باز دارند، چنانکه روايت نيز مؤيد همين مقال است...(55)
طبري ـ با توجه ما به سخن طبرسي در مجمع البيان ـ به تضعيفي روي آورده که ضعف مقال او را وانمود مي سازد و ويراني در مساجد را عبارت از ويراني ظاهري تلقي کرده که روايات خلاف آن را ثابت مي کند.
وي علاوه بر اين، در مورد آيه ي مذکور دچار لغزشي شده است که موجب لغزيدن ديگران گشته و بسياري از دانشمندان علوم قراني را به بيراهه سوق داده است، زيرا مثلاًً مي بينيم:
واحدي نيشابوري ـ با استناد به رأي قتاده و ارزيابي طبري در مورد اين آراء ـ گفته است:«آيه ي مورد بحث درباره ي بختنصر و اصحاب و ياران او نازل شده اس، اينان با يهوديان به نبرد برخاستند و بيت المقدس را به ويراني کشاندند نصاري و روميان نيز دراين ويران سازي به همياري با او برخاستند». (56)
واحدي اتحاد نصاري با بختنصر را در تخريب بيت المقدس در کتاب خود ياد مي کند ،درحالي که واقعه ي بختنصر ششصد و سي و سه سال قبل از ميلاد مسيح(ع)روي داد!و در آن زمان وجود «نصاري»قابل تصور نيست تا چه رسد به آنکه يار و مددکار بختنصر در تخريب بيت المقدس باشند.
از واحدي به خاطر اشتباهش ـ به چند دليل ـ مي توان چشم پوشيد، زيرا اولاً از مورخين نبوده است.ثانياً او در مقام انتخاب رأي قتاده برنيامده، بلکه نظريه ي او را بدون هيچگونه يادداشتي بازگو ساخته است و حتي مي توان براي واحدي توجيهي ارائه کرد که بگوييم منظور او از بختنصر عبارت از آدرينال رومي بوده که يهوديان از او به عنوان «بختنصر دوم»ياد مي کنند که يک صد وسي سال بعد از ميلاد مسيح سر رسيد و بر خرابه ها و تپه هاي اورشليم، شهري بنا کرد و حمامها در آن ساخت و اين شهر را آراست و پيکره اي براي «مشتري»برخرابه هاي پيکره ي سليمان بنا نمود و ورود يهوديان را بر اين شهرتحريم کرد، و مجازات ورود آنها را اعدام مقرر نمود. (57) [ولي نگفته اند در صدد تخريب بيت المقدس برآمد].
راستي اگر اين بهاانه و عذر و توجيه را در مورد واحدي روا داريم آيا مي توان براي ابن جريرطبري عذر و بهانه اي تصور کرد.ابن جرير مورخ فقط به بازگو ساختن واقعه ي بختنصر بسنده نکرد بلکه اين نظريه ي نادرست را از ميان همه ي اقوالي که ياد کرده ـ طبق معمول و روش خويش ـ گزين نموده و گفته است:بهترين تأويلاتي را که درمورد تفسير آيه ي مورد بحث ياد کرديم عبارت از سخن کسي است که گفته است:خداوند (عزوجل)در گفتار خود يعني آيه «و من اظلم ممن منع مساجدا لله ان يذکر فيها اسمه...:» نصاري را اراده کرده است، به اين دليل که آنان در تخريب بيت المقدس کوشش خود را به کار گرفته و به بختنصر در ويران سازي آن مدد رساندند و يهوديان را از اداي نماز در آن ـ پس از بازگشت بختنصر از ميان آنها به سوي سرزمينهايش ـ منع مي کردند!(58)
در واقع طبري مي گويد:نصاري حدود هفت يا هشت قرن پيش از ميلاد مسيح در صدد تخريب بيت المقدس برآمده و با بختنصر در اين هدف به همياري برخاستند؟ اصلاً تصور وجود نصاري در چنين دوره اي مي تواند معقول باشد؟!
مرحوم ميرزا ابوالحسن شعراني (رضوان الله عليه)به اين اشتباه و لغزش فاحش تاريخي ـ که مستند به قتاده و حسن بصري است و مآلاً [ما مي گوييم]طبري را لغزانده و او نيز به نوبه ي خود ديگران را به لغزندگي از متن حقيقت واداشته است ـ اشارتي دارد و مي گويد:«بر کسي که به اخبار و تاريخ آشنايي دارد پنهان نيست که بختنصر [قرنها ]قبل از تولد عيسي (ع)مي زيسته است، و اين روميان بودند که با مردم بيت المقدس ـ در دوراني که گرفتار شرک بودندـ پس از هشتصد سال از واقعه بختنصر به نبرد برخاستند و بيت المقدس را ويران ساختند و تا دوران خلافت عمر در ويراني به سر مي برد».(59)
مي توانيم چنين لغزش آشکار و امثال آن را از طبري به عنوان «ان الجواد قد يکبو» بپذيريم.مجدداً يادآور مي شود براي اين ضعيف آنچنان فرصت و مجالي وجود نداشت که درعر صه ي بسيار پهناور تفسير طبري ـ حتي ـ سيري گذرا داشته باشم.شايد با نگرش انتقادآميزـ اگر فرصت و مجالي در ميان مي بودـ خرده هاي فراوان ديگري بتوان از اين تفسير عظيم بيرون کشيد. ما در اينجا به همين مقدار به علت قلت بضاعت و فقدان فرصت لازم بسنده کرده و متواضعانه دربرابر عظمت شخصيت علمي و روحي اين امثوله ي دهر احترام و مراتب تقدير خود را تقديم مي داريم.
پی نوشتها:
1 ـ تاريخ الامم و الملوک ، 8/1 و 13
2ـ تاريخ بغداد ، 163/1 و : نيز بنگريد به : تاريخ الامم و الملوک ، 13/10
3 ـ تاريخ الامم و الملوک ، 14/1 و 20
4 ـ مناهج في التفسير ، ص 305
5 ـ معجم الادباء ، 61/18 و : تاريخ بغداد ، 163/2
6 ـ تاريخ الامم و الملوک ، 10/1 ، 11
7 ـ همان مرجع 14/1
8 ـ همان مرجع 14/1
9 ـ همان مرجع 14/1
10 ـ الفهرست ، ص 328
11 ـ تاريخ الامم و الملوک ، 89/1 ط معارف
12 ـ کشف الظنون ، 538
13 ـ همان مرجع 473
14 ـ ايضاح المکنون ، 352/1
15 ـ مثلاًً بنگريد به : الفهرست ، 327 . و : تاريخ بغداد 163/2 : و : الجواهر الحسان في تفسير القرآن ، ثعالبي 3/1 و : احکام القرآن ، ابي العربي 1/1 و : الجامع لاحکام القرآن ، قرطبي 37/1 و : الاتقان ، سيوطي 244/4 و : اکثر مصادر ديگر
16 ـ جامع البيان ، 3/1 ، 4
17 ـ همان 4/1
18 ـ همان 5/1
19 ـ همان 42/1
20 ـ همان 42/1
21 ـ همان 32/1
22 ـ همان 48/1
23 ـ همان 229/30
24 ـ الفهرست ، ص 327
25 ـ تاريخ بغداد ، 163/2 و :نيز بنگريد به : تاريخ الامم و الکلوک 13/1
26 ـ الجواهر الحسان في تفسير القرآن ، 3/1
27 ـ تاريخ بغداد ، 163/2 . و : تذکره الحفاظ ، 712/2 و : قصه التفسير ، ص 55 . و : جامع البيان ، 334/30 . نووي نيز در « تهذيب » داراي همين مقال بوده و گفته است : « کتاب ابن جرير في التفسير لم يصنف احد مثله » ر . ک : الاتقان 244/4
28 ـ نقل از مناهج في التفسير ، ص 310
29 ـ تاريخ بغداد ، 164/2 و : مناهج في التفسير ، ص310 و : ترجمه احوال طبري در پايان جامع البيان ، 334/30
30 ـ نقل از مناهج في التفسير ، ص 311
31 ـ البرهان ، 159/2
32 ـ الاتقان ، 244/4
33 ـ معجم الادباء ، 64/18 و 65
34 ـ بنگريد به : سه مقاله در تاريخ تفسير و نحو ، ص 64 و 65 . و مروري بر يره نويسي ، يادنامه کنگره جهاني حضرت رضا (ع) هر دو از نگارنده .
35 ـ بنگريد به : فتاوي ابن تيميه ، 192/2
36 ـ الاتقان ، 242/4
37 ـ همان
38 ـ همان
39 ـ المذاهب الاسلاميه في التفسير ، ص 85
40 ـ التفسير و المفسرون ، 222/1
41 ـ طبقات المفسرين ، داوودي ، ص 231
42 ـ التبيان ، 1/1
43 ـ بنگجريد به جامع البيان ، 5/1 ، 6
44 ـ همان
45 ـ جامع البيان ، 6/1 ، 7
46 ـ بنگريد به : جامع البيان ، 7/1 ، 8
47 ـ جامع البيان ، 8/1 ، 9
48 ـ الرساله ، تحقيق احمد محمد شاکر ، طبع مصطفي البابي الحلبي ، ط 1940 م ، ص 41
49 ـ ر . ک : ابرهان في علوم القرآن ، زرکشي 287/1 و 288
50 ـ فرهنگ نفيسي ، 3344/5
51 ـ رجوع کنيد به کتاب نارنده : ابن عباس و مکانته ، التفسير و رايه في المعريات القرآنيه . و : البرهان في علوم القرآن ، زرکشي 288/1 ، 289 و : و الاتقان ، سيوطي 125/2 ـ 143 و : سه مقاله در تاريخ تفسير و نحو ، ص 106 ـ 108 : و المهذب في ما وقع قي القرآن من المعرب ، سيوطي و : مقدمتان في علوم القرآن ، ص 77
52 ـ مقدمتان في علوم القرآن ، ص 277 ، 278
53 ـ همان
54 ـ مناهج في التفسير ، ص 310
55 ـ مجمع البيان ، 189/1
56 ـ اسباب النزول ، واحدي ، ص 24
57 ـ تفسير القرآن الحکيم ، « المناره » 431/1
58 ـ جامع البيان ، 397/1 ، 398
59 ـ هامش مجمع البيان ، 189/1
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}